مگه مبلغ دین اسلام شدن الکیه آخه؟؟
مثلامیخوای مبلغ دین اسلام بشی؟
هیچیت به هیچیت نمیخوره !!!
همش در حال جنگ با خودتی
نمیگی پس فردا میفتی میمیری
پس چرا زودتر آدم نمیشی
چرا هی سمت خطا میری؟
کی میخوای آدم شی؟
کی مریم؟
کی؟
کـــــــــــــــــــــــــِـــی
اینجایی که من نشستم ، اوجِ جاییه که پاهام میتونن برن !
پس اوج جایی که قلبم میتونه بره کجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو کجایی و من کجا ؟
کاش زودتر پیدات کنم !
راستی نگفتی !
چرا داری تنها میری ؟
همسفر نمیخوای ؟
چه سخته آدم روی قله ی کوه باشه
ولی بازم احساس پستی کنه.
چه زیباست آدم تو پست ترین جاها زندگی کنه
ولی با غرور زندگی کنه.
گفتم : آسمان هفتم کجاست ؟
گفت :آسمان هفتم را جایی میدانند که عرش خداوند بر آن قرار دارد وعرش خداوند نیز دلهای مؤمنان است پس اگر در اسمان هفتم به دنبال خدایی ، باید که به قلبت رجوع کنی وببینی اورا به منزل خود دعوت نموده اید یا نه برای رفتن به آنجا به دو ابزار معنوی نیاز دارید :
از خدا خواستم عادت های زشت مرا ترک دهد. خدا فرمود: خودت باید آنها را رها کنی. از او خواستم به من صبر عطا کند. فرمود: صبر ،حاصل سختی ورنج است
حق یارتان
عطا کردنی نیست ،آموختنی است.
چندوقتی هست تصمیم دارم راجع به آسمان هفتم تحقیق مفصلی داشته باشم ولی متاسفانه واقعا وقت نمیکنم !!!
دوست گلم اگه یوقتی گذرت خورد اینطرفا ، خیلی ممنون میشم که اگه از آسمان هفتم چیزی میدونی یا لینکی سراغ داری بهم بدی ؛ مرســــــــــــی
التماس دعا / mary
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
اوست کسى که آنچه در زمین است، همه را براى شما آفرید، سپس به آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان تنظیم کرد و او به هر چیزى داناست
قُلْ سِیرُواْ فِی الأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ
بگو : در روی زمین بگردید و بنگرید که پایان کار تکذیب کنندگان چگونه بوده است
کار توی آژانس هوایی آسمان هفتم
خدایا کمکم کن
واستعینوا بالصبر و الصلوه
امشب : 13 . 12. 90 / محبوبه قانعی تماس گرفت و مثل یه وسیله ای از جانب خدا ، آرامش را بخاطرم آورد . وقتی که شدیدا به آرامش از سوی خدا نیاز داشتم .
نماز حضرت امام جواد رو بهم پیشنهاد کرد . ائمه رو بهم یادآوری کرد . و باعث شد به اعتقاداتم رجوع کنم .
خدایا دعایم را ، صدایم را شنیدی و جواب دادی،و آرامم کردی ... آنگاه که در خانه ات اشک ریختم.
یا الله ، یاالرحمن ، یا الرحیم ، یا مقلب القلوب ، ثبت قلبی علی دینکــــــــــــ
یا رب العالمین ،
سپـــــــــــــــــــــــــــــاس تو راستـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرحله ی اول ، فرد گناهکار : میخوام . میتونم . میکنم
مرحله ی دوم ، فردی که قصد خودسازی دارد: نمی خوام . میتونم . نمی کنم
مرحله ی سوم ، فرد خدایی : نمی خوام . نمی تونم . نمی کنم
دوستان گلم ؛ این استدلال خودم بود که میدونم البته خیلی کلی نوشتم ولی نتایج افکارم بود . چون میشه آدم قصد خودسازی هم داشته باشه ولی گناهه رو با اینکه نمی خواد ، بکنه. و خیلی وجوهه دیگه. اگه دوست داشتین یه سری به این آیه هم بزنین . سوره ی هود آیه 52 . در رابطه با استغفار .خدا داد.
و اینم یه ذکر توپ برای اینکه بتونی به مرحله ی سوم برسی یعنی اینکه قلبا نخوای که گناه کنی و اصلا نتونی و روت نشه که گناه کنی و در برابر عظمت خداوند شرم داشته باشی که گناه کنی و نهایتا اینکه گناه نمی کنی :
یا الله
یا الرحمن
یا الرحیم
یا مقلب القلوب ؛ ثَبِت قلبی علی دینک
التماس دعا . mary
چهارشنبه ساعت 3 باید بریم دانشگاه ، به قصد مشهد
خوشحالم
محیط حرم امام رضا رو دوست دارم
آرامش میده ، روحانیه ، پراز معنویاته ، چندان قابل توصیف نیست (یعنی فوق حسه)
خلاصه که راستشو بگم زیاد روشو ندارم
که با امام رضا روبرو شم
موندم چطوری دعا کنم
ولی دلم میخواد یه توبه حسابی بکنم . کاش بشه و توانش رو داشته باشم.
جدا که ( توبه کردن ) توان میخواد ، قدرت میخواد.
خدایا میخوام تو راهت باشم ، توانشو بهم بده
خدایا میدونم اگه خبطی میکنم ، بازم میام سمتت . توانم رو بالا ببر که تو راهت موندگار و ثابت قدم شم
خدایا تمام کسانی رو که میخوان تو راهت باشن رو محکم و قدرتمند کن و بهشون توان جهاد با نفس رو بده .
آمــــــــــــــــــــــــــــــین یا ربــــــــــــــــ العالـــــــــــــــــــــمین
mary / 17.11.90/دوشنبه شب
ناراحتم
برای گل.ش ناراحتم
آه
ولی نمی دانم چرا (من) باید برای او ناراحت باشم
نمی دانم ، واقعا نمیدانم
وقتی خودش برای خودش ناراحت نیست!
آه
یعنی او از این گنج بزرگـــــــــــــــ برای خود ، "هیچ" برداشت نکرد ؟!
آخر چرا............................ چرا .................... فقط یک جمله اش را .
مگر او میان مسلمین نبود ؟!
پس چه شد ؟!
آیا یک انسان میشود از جایی آنقـــــــــــدر ناراحت شود که عقاید خود را به باد دهد ؟!
یادش بخیر ... معلم قرآنم میگفت (حق را با حق بسنج ! نه با اهلش!)
کاش ! ذره ای تامل میکرد ، کاش ذره ای تفکر میکرد ، کاش براحتی به شیطان لبخند نمی زد ، کاش براحتی اسیر نمی شد ، کاش براحتی پاسخ مثبت به هوای نفسش نمی داد ، کاش ...
به راستی ... ان الانسان لفی خسر
اهدنا صراط المستقیــــــــــــــم
یا الله . یا الرحمن . یا الرحیم . یا المقلب القلوب . ثبت قلبی علی دینک
میدونی چرا خداوند در قرآن فرموده :
* لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ *
( در دین اجباری نیست )
در ابتدا شان نزول آیه بصورت زیر هستش ،
"مردى از اهل مدینه به نام" ابو حصین" دو پسر داشت؛ برخى از بازرگانانى که به مدینه کالا وارد مىکردند، هنگام برخورد با این دو پسر آنان را به عقیده و آیین مسیح دعوت کردند، آنان هم سخت تحت تاثیر قرار گرفته و به این کیش وارد شدند و هنگام مراجعت نیز به اتفاق بازرگانان به شام رهسپار گردیدند. "ابو حصین" از این جریان سخت ناراحت شد و به پیامبر (صلی الله علیه و آله) اطلاع داد و از حضرت خواست که آنان را به مذهب خود برگرداند و سؤال کرد: آیا مىتواند آنان را با اجبار به مذهب خویش باز گرداند؟ آیه 256 نازل گردید و این حقیقت را بیان داشت که: "در گرایش به مذهب اجبار و اکراهى نیست". در تفسیر" المنار" نقل شده که ابو حصین خواست دو فرزند خود را با اجبار به اسلام باز گرداند، آنان به عنوان شکایت نزد پیغمبر آمدند. "ابو حصین" به پیامبر عرض کرد: من چگونه به خود اجازه دهم که فرزندانم وارد آتش گردند و من ناظر آن باشم؟ آیه 256 به همین منظور نازل شد."
اگر ادامه ی آیه رو بخونی ، متوجه منظور خداوند میشیم :
سلام به شما خواهر یا برادر خوبم ... این گل تقدیم به خوده خوده شما
ممنونم که به این وبلاگ پر مغز اومدی
حرفای این وبلاگ حرف از دله یا دله خودم یا دله یه کس دیگه . هر چی هستن واقعیتند.
وبلاگ من بازدید کننده نداره ! آخه خودم براش تبلیغی نمی کنم! ولی خوشحال میشم حرف دل شما رو بخونم. جدی جدی میگم.
با خودم میگم وقتی وقتش شد گسترشش میدم ،
میدونی وقتش چه موقع است ؟ وقتیه که خودم کامل شم .
التماس دعا
نظرشمادر رابطه با این موضوع چیه ؟
درپناه قرآن سالم و حقیقت جو باشیم.
یاعلی
یاعلی
اگر بدانی حرفت درسته ولی کسی بهت توجهی نمیکنه
آیــــــــــا
آنقدر محکـــــــــم هستی
که اون کار رو به سرانجام برسونی یا دنبالش باشی
؟
نگاه اول : نگاه خودم
نگاه دوم : نگاه خدا
نگاه سوم : نگاه مردم
کدام یک اولویت دارد ؟
خدایا کمکمون کن
آنـــــــــــــــــــــــــقدر وسیع باشیم
که با کلام هر بنده ات
محکمتر از پیش گام برداریم به سمتت
و جا نزنیم
کمکمون کن با هر آجری که به سَمتِمون پرتاب میشه ، به جای آخ و ناله کردن ، به فکر ساختن یک خانه برای خودمان باشیم
آمین
* یا الله / یاالرحمن / یاالرحیم / یا المقلب القلوب / ثَبِت قلبی علی دینک *
یاعلی(ع)
زندگی داره میگذره و تو نمی تونی جلوشو بگیری
حواست هست ! این تویی که به زندگیت معنا می بخشی
زندگی تکراری آدم رو به هم میریزه ، میل به تغییر انگیزه ی زندگی در آدم رو به وجود میاره
عاشق اینم که معتقد باشم ،
معتقد به وجود خدا
معتقد به وجود جهان پس از مرگ
معتقد به وجود راهنمای خداوند (قرآن کریم)
و در پی آن معتقد به وجود یه رابط . بشری که مرا بفهمد و من او را بفهمم و کلام خدا رو برای من بازگو کند
اما حیف
حیف هم کلامم ، هم دلم آنطور که دوست دارم ، کنارم نیست .
فعلا دارم تلاش میکنم ، تلاش میکنم که به خداوند یکتا نزدیکتر بشم و بیشتر از پیش درکش کنم اگر لایقش باشم
دلم میخواد غرقش بشم که هیچ احدی نتونه منو تکون بده !
اما
همچنان تمایل دارم اطرافیانم نیز این راه را درک کنند
دلم میخواد نگاهم ، دیدم ، با چشمانم نباشه ! بلکه با چشمان دلم باشه !
عاشق نگاه کردن به آسمانم
عاشق عظمته اون بالام
زمین نیز عظمت داره ولی خیلی دست کاری شده ! خیـــــــــــــلی
دوست دارم خدا رو روی زمین هم ببینم
دوست دارم مدام قرآن رو بخونم و به آیاتش فکر کنم
سست شدن حین قرآن رو دوست دارم
سنگینی قرآن رو دوست دارم
دلم میخواد فریاد بزنم و بگم
آی آدمها
انسان یعنی فراموشکار
ذکر یعنی یاد
دلم میخواد فریاد بزنم و بگم این دو کلمه دقیقا مکمل هم هستند
انسان منم
ذکر قرآنه (یکی از نام های قرآن)
این یعنی من با قرآن کامل میشم
جالبه که این شامل همه ی انسان های روی زمین میشه
اما چه فایده! هر چقدر هم فریاد بزنی این یه اصله ! که :
کسی که خوابه ، رو میشه بیدارش کرد
اما
کسی که خودش رو به خواب زده رو هیچوقت نمیشه بیدارش کرد
این بهتره که وقتی مُردم آدم ها (شاید فقط آدم های اطرافم ، پدرم مادرم برادرو خواهر و شوهر خواهر و بچه های خواهرم) این مطالب باارزش رو در وصیت نامه ی من بخونن
اینطوری شاید تکون بخورند و بفهمند
شاید هم فقط اشک بریزند و به زندگی همیشگی ادامه بدهند
و وصیت نامه ی من نیز همانند انسان به دست فراموشی سپرده بشه
ولی جا نمی زنم ! یه روزی همه ی دست نوشته هام رو وصیتنامه میکنم. یک نفر هم بفهمه ، خوبه
خدایا دعا میکنم هر موقع در "ما" دیدی
تلنگرت را بزن
ولی هوامون رو داشته باش
الحمدلله رب العالمین
اسماعیل درونت را بکش
نه فقط روز عید قربان !
همین حالا اسماعیلهای درونت رو بکش
/و به خدای متعال وابسته تر شو/
پرنده بر شانه های انسان نشست .
انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما
من درخت نیستم. تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده
ها و انسان ها را اشتباه می گیرم.انسان خندید و به
نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود.پرنده گفت:
راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟انسان منظور
پرنده را نفهمید، اما باز هم خندید.
پرنده گفت : نمی
دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است . انسان دیگر
نخندید. انگار ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک
آبی دور، یک اوج دوست داشتنی.پرنده گفت : غیر از تو
پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز
برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود.پرنده این را گفت و پر زد .
انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .
آنگاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :
" یادت می آید تو ر ا با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی.راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی؟ "
انسان دست بر شانه هایش گذ اشت و جای خالی چیزی را احساس کرد
.
آنگاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست
سلام به خدا (لبیــــــــــــک)
سلام بر حسین شهیـــــــــد (علیه السلام) و البته یارانشون . یاران واقعی اسلام
حقیقتا چقدر سخته تغیـــــــــیر - البته از نوع مثبتش
تا حالا امتحان کردی ؟
تا حالا امتحان کردی که خوب باشی ؟
اونوقت می بینی چقدر تنهایی سخته !
ولی وقتی حس میکنی داری کار درست رو انجام میدی که خدا ازت راضیه و قلبت آرومه ، حس رضایت داری و اگه دلسوز باشی ، یکمم بهم میریزی که چرا بقیه نمیفهمن ! یعنی واقعا نمیخوان بفهمن ! مگه ذهن من خیلی بیشتر از اونا میفهمه ؟! عجبا !!!!!!!
ولی تفاوتها همیشه هست دوست من ، مگه نه ؟
مهم اینه راهت رو باور داشته باشی و حتی شده تنهایی توش قدم بذاری ، وقتی آدم به راهی که داره میره مطمئن باشه ، هر چی که پیش روش باشه نمیتونه مانع افکارش بشه میدونی چرا ؟
چون افکاره آدما پنهانه ، یعنی میشه آدم یه چی رو قبول داشته باشه ولی بخاطر شرایط یه کاره خلافه میلش رو انجام بده ؛ اما حقیقتا از راهش منصرف نمیشه.
یا الله
یا رحمن
یارحیم
یا مقلب القلوب
ثبت قلبی علی دینک
راستی اگه یوقتی حس کردی تو راهه درستی که خودت انتخاب کردی دیدی تنهایی و فکرت ناراحته و به دنبال صبر میگردی ...
دستت رو آروم بذار روی قلبت چشمات رو ببند و سوره ی مبارکه والعصر رو آروم تلاوت کن . و حتما به معنای عظیمش فکر کن
یاعلی
سر قبری و سنگ قبر برایم نسازید و قبری بسیار ساده و گلی با یک تکه حلبی کوچک و نباتی بگذارید تا یادتان همیشه باشد که هنوز در حلبی آبادها و روستاهای دور افتاده مان، مادران و خواهران و برادران و پدران مان حسرت غذای روزانه را می کشند.
شهید مهندس محمد فتحعلی زاده
خدایــــا شکر ، درست زمانی که بهت نیاز داشتم و قلبا ناراحت بودم و حس گناه داشتم ، صدات کردم به امام های معصومت متوسل شدم و دعای توسل خوندم ، خدایا چقدر بزرگی ! چقدر فوق العاده ای ! خدایا شکر
خدایا هیچی رو الکی خلق نکردی ! خدایا تو تک تک بنده هات رو هم الکی خلق نکردی و واقعا هر کدومشون به نحوی یه جایی به درد آدم میخورن هر کدومشون با هر طرز فکری با هر گذشته ای .............. آدمها گاهی ناخواسته حرفهایی رو به زبان میارند که دقیقا جواب ماست !
چقدر جالب !
خداجون به حق تو هر کس رو که حقیقتا بخواد راه رو بفهمه ، بهش میفهمونی ؛ فقط کافیه از هدفش کوتاه نیاد ! و نیت بدی در سر نداشته باشه
خدایا شکر _ واقعا شکر _ امروز 8 آذرماه 1390
........................................................................................................................
گفتم : خدایا از همه دلگیرم!
گفت : حتی از من ؟
گفتم : خدایا دلم را ربودند !
گفت : پیش از من ؟
گفتم : خدایا چقدر دوری !
گفت : تو یا من ؟
گفتم : تنهاترینم
گفت : پس من ؟
گفتم : خدایا کمک خواستم
گفت : از غیر از من ؟
گفتم : خدایا دوستت دارم .
گفت : بیش از من ؟
...
خوش آن ساعت که یار از در درآیو
شو هجران و روز غم سرآیو
ز دل بیرون کنُم جانرا بصد شوق
همی واجُم که جایش دلبر آیو
به دل چون یادُم از بوم و برآیو
سِرشکُم بیخود از چشم تر آیو
از آن ترسُم من ِ برگشته دوران
که عمرُم در غریبی بر سرآیو
یکی درد و یکی درمان پسنددیکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگررا حفظ کنند.
وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد بخاطر همین تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ولی بهمین دلیل از سرما یخ زده میمردند.
ازاینرو مجبور بودند برگزینند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از روی زمین بر کنده شود.
دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که، با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد، زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتراست.
و این چنین توانستند زنده بمانند.
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد بلکه
آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنارآید و محاسن آنانرا تحسین نماید
خوش به حال خدا
که "لحظه به لحظه" با توست ...
و *من*
همیشه
درباره ی *تو*
با *او*
حرف میزنم
راستی!
تو در کدام گوشهی این مثلثی؟
وقتی که من
دیوانهوار
دو ضلع ناموازی را
برای رسیدن به تو
دور میزنم!
آری!
تو و خدا میروید
و من
ناموازی
میدوم!
چه خوشخیال!
ضلع سومی که هیچ وقت نمیرسد...
خداوند به انسان خبر داد : پس از خروج از بهشت و محرومیت از نعمتهای آن در شرایطی قرار گرفته که فقط دو راه برای او مانده است : راه هدایت و راه گمراهی ، راه ایمان و راه کفر . طریق رستگاری و راه ضرر . هر کس راهی را که خدا تعیین کرده است پیمود و در راه مستقیمی که خدا نشان داده و محدود ساخته است قدم برداشت ، نباید از وسوسه شیطان و گمراه نمودن او ترس داشته باشد ولی هر کس از یاد خدا غافل گردید و از راه راست منحرف شد ، گفتار زندگی سخت می گردد و در زمره ی کسانی قرار میگیرد ، که کوشش آنان در دنیا بی ثمر است و فکر میکنند که کار شایسته ای انجام میدهند.
بخشی از قصه ی حضرت آدم
آنان که به خدا و رسولان او کافر شوند
و خواهند که میان خدا و پیغمبرانش جدایی اندازند ، و گویند :
((ما به برخی (از انبیا) ایمان آوریم و به پاره ای ایمان نیاوریم . ))
و خواهند که میان کفر و ایمان راهی اختیار کنند . 150
کافر حقیقی این هایند ، و ما برای کافران عذاب خوار کننده ای مهیا ساخته ایم 151
کتاب قانون / سوره نساء / آیه 150 و 151
How can you "SM_LE" Without "I" ?
How can you be "F_NE" without "I" ?
How can you "W_SH" Without "I" ?
How can you be "FR_END" without "I" ?
"I" am very important!
But this "I" can never achieve S_CCESS with "U"
and that makes"you" more important than "I
از روی ترجمه استاد فولادوند ...
ترجمه با صدای : آقای هدایت فر
کلیه ی فایل ها صوتی می باشند
عربی به فارسی
جزء | حجم | زمان | زبان | Format | دانلود کنید |
جزء اول | 6.6MB | ۵۰ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء دوم | 6.3MB | ۴۸ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء سوم | 7MB | ۵۳ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء چهارم | 6.1MB | ۴۶ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء پنجم | 6.7MB | ۵۰ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء ششم | 6MB | ۴۵ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء هفتم | 7.3MB | ۵۵ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء هشتم | 6MB | ۴۵ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء نهم | 6.3MB | ۴۷ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء دهم | 5.6MB | ۴۲ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء یازدهم | 6MB | ۴۵ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء دوازدهم | 5.4MB | ۴۱ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء سیزدهم | 5.8MB | ۴۴ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء چهاردهم | 6.6MB | ۵۰ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء پانزدهم | 7MB | ۵۳ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء شانزدهم | 6.8MB | ۵۱ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء هفدهم | 6.1MB | ۴۶ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء هجدهم | 6.4MB | ۴۸ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء نوزدهم | 6.6MB | ۴۹ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء بیستم | 5.7MB | ۴۳ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء بیست و یکم | 5.9MB | ۴۵ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء بیست و دوم | 6.3MB | ۴۷ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء بیست و سوم | 6.7MB | ۵۱ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء بیست و چهارم | 5.9MB | ۴۵ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء بیست و پنجم | 6.6MB | ۵۰ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء بیست و ششم | 6.6MB | ۵۰ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء بیست و هفتم | 6.7MB | ۵۰ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء بیست و هشتم | 6.2MB | ۴۷ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء بیست و نهم | 6.7MB | ۵۰ دقیقه | فارسی | Mp3 | |
جزء سی ام | 6.3MB | ۴۸ دقیقه | فارسی | Mp3 |
السلام علیک یا علی بن موسی الرضـــــــــا
امام رضا تولدتون مبارک
التماسـ دعا
گاهی خداوند درها را می بندد و پنجره ها را قفل میزند
زیباستـــ که تصور کنیم ؛
"بیرون هوا طوفانی است و او مثل همیشه مشغول محافظت از ماست!"
به نام حق
خیلی وقت است دست به قلم نبردم باید سری به خودم بزنم صدای موزیک در کنارم شنیده می شود
"بی زارم از اینکه تمام عمر از روی عادت عاشقت باشم !"
خداوند توانم ده که با علم نیز عاشقت باشم
آیا این صدا آرامش مرا برقرار میکند ؟ و در چند قدمی آنطرفتر صدای تندو بلند موزیکی دیگر به گوش میرسد ، آیا این صدا به آدمی آرامش میدهد ؟
نه آن را میخواهم و نه این را !
پس با کمال میل از هر صدایی فارغ می شوم و باری دیگر ذهنم را، قلبم را ، نگاهم را، قلمم را، تمرکزم را، معطوف یگانه ی هستی بخش "خدای واحد " میکنم .
خیلی وقت است نگاهم به آسمان آن نگاه قدیمم نیست خیلی وقت است با ذهنی آشفته با دلی پر و قلبی اندوهگین به آسمان نگاه میکنم و ذره ای از وجود پروردگارم را آنطور که قبلا حس میکردم ، دیگر حس نمیکنم
آیا عرش کبریایی پروردگارم متحول شده یا نگاه حقیقت جوی آدمی؟!
امشب آسمان نیز ابری است ، همانگونه که قلب من .
چند گاهی است کلمه ای را بر زبان دارم که نمیدانم جای کدامیک از کلمات ذهنم را گرفته !
... آه ...
با هر بار گفتن این کلمه ی کوتاه اما پر معنی که از عمق وجودم بر می آید ؛ غمی بر غم های دلم اضافه می شود و باز تمامی تلاشم را بکار میگیرم تا آن کلمه را از گنجینه ی کلماتم جدا سازم و آن را بدست فراموشی بسپارم ..
امشب آسمان نیز ابری است همانگونه که قلب من .
آه ... آیا حقیقتا خداوند این تابلوی عظیم را امشب بخاطر تسلای دل کوچک من ترسیم کرده ؟
آه ... یادش بخیر ؛ آن زمان که عهدها با خود می بستم و جرات بستن عهد با خدای خود را نداشتم
آه ... یادش بخیر ؛ شعار Control Yourself را برای خود ساختم و با هر خطایی این شعار را تجسم میکردم و از کرده ی خود پشیمان می شدم .
آه ... یادش بخیر ؛ چه زیبا آیات قرآن را سر در اعمالم قرار میدادم و با هر آیه ای لرزه ای بوجودم می افتاد و باز تمامی تلاشم را درجهت رسیدن به آن آیه (به آن فرمان خداوندی ) می کردم.
آه ... یادش بخیر ؛ در چه لحظاتی در چه لحظات سنگین و غیر قابل تحملی رفیقی داشتم که همتا نداشت (پر از اشکم پر از درد) رفیقی داشتم که در اوج بی طاقتی در اوج نیاز صفحه ی 297 کتابش را به من نشان داد ...
واصبــــــــــــــــــر ...
حقیقتا آرام شدم و البته صبور .
آه ... ؛ یادش بخیر ؛ آن سحرگاهی که حین اذان از ته دل برای بشری دعا کردم و عصر هنگام، پاسخِ آن را به چشم دیدم آن هنگام که مبعث پیامبرش بود و یادی از هشتمین ستاره ی آسمانش . آه که چه خوشحال بودم آه که چه آزاد بودم آه که چه نیروی عظیمی پشتیبانم بود و من از فرط خوشحالی ، قصد داشتم خوشحالیم را با همه عالم قسمت کنم.
واقعا که زیباترین لحظات عمر آدمی ، در حالتی است که وی پیشانی بر روی زمین می نهد و با صدق به پروردگار هستی بخش اعلام اخلاص و فروتنی میکند.
به راستی چرا انسان سرکشی میکند ؟
مگر او از خود چه دارد ؟
مگر او کیست؟
به راستی چرا انسان ناسپاس است ؟
مگر او نمی بیند خلقت هستی را ؟
مگر او نمی بیند مرگ آدمیان را ؟
مگر او نمی شنود ؟
حس نمیکند ؟
لمس نمیکند الطاف خداوندی را ؟
پس چه جای سرکشی کردن است ؟
چه جای ناسپاسی و کفران نعمت است ؟
مگر او نمی بیند پاسخ خداوندی را چه در کلام حق ، چه در عمل؟
چه جای سرکشی است ؟
چه جای ناسپاسی است ؟
چرا انسان به خود نمی آید؟
مگر جز این است که واژه ی زیبای خدا مرکب است از
خود + آ یعنی به خودت آی (به خودت بیا)
پس چه جای سرکشی است که "خدا" فرمانی است از جانب پروردگار بر آدمی .
آه ... از این آدمی از زندگی چه میخواهد؟
آیا با کسی در جایی عهدی بسته است که هر از چند گاهی بر قلب کسی صدمه زند ؟
یا علیه پروردگارش به پا خیزد ؟
یا فرمان پروردگارش و نبی مکرمش را پشت کند ؟
چه جای سرکشی است ؟
چه جای ناسپاسی است ؟
به راستی انسان این واژه ی فراموشکار ، به دنبال چیست؟
حیف است اگر در پاسخ بگوییم او به دنبال مثل خود است چرا که راه به جایی ندارد !
اما اگر در پاسخ بگوییم او به دنبال گمشده ی خود است آن نیز بهتر است ؛
گمشده ی انسان چیست ؟ کیست ؟ کجاست ؟
آه ... چقدر آرام شدم ؛ چه زیباست تابلوی خداوندی
کاش میشد ساعتها روی زمین خداوندی آرام دراز بکشم و به تابلوی خداوندی خیره شوم بی آنکه پلک بزنم و خودم را در لابه لای تابلوی خداوندی جستجو کنم.
و تو ای قلم ! که خداوند بر تو قسم داده ! مگر تو کیستی ؟ مگر تو چیستی؟ برای من همین بس که این واژه های زیبا را نقاشی کردی !
و باز اینبار تمامی وجودم با علامتی به بزرگیه سوال احاطه میشود و می پرسم
"جریان چیه ؟"
و قلم دیگر تاب نوشتن ندارد جز
* سُبحانَ رَبّیَ الاَعلی وَ بِحَمدِه *
خدایا مرا به خودم بازگردان .... چه بودم ؛ چه شدم ؛ چه خواهم شد ؟
الـــــــــــــــــــهی العفو
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
خوشحالم با آرامش دلم آسمان نیز آرام شد و ابرها کم کم از بالای سرم دور می شوند و باز هم الهی شکر
یاعلی
1390.7.4 - mary – شب هنگام – ساعت 20:16
قدر این خاطره را دریابیم.
لیلی زیر درخت انار نشست
درخت انار عاشق شد
گل داد… سرخ سرخگل ها انار شد… داغ داغهر اناری هزار تا دانه داشت
دانه ها عاشق بودند
دانه ها توی انار جا نمی شدندانار کوچک بود…دانه ها ترکیدند… انار ترک برداشت
خون انار روی دست لیلی چکید
لیلی انار ترک خورده را از شاخه
چیدمجنون به لیلی اش رسید
خدا گفت : لیلی یک ماجراست ، ماجرایی آکنده از من ، ماجرایی که باید بسازیش .
لیلی درد است ، درد زادنی نو ، تولدی به دست خویش.
لیلی رفتن است ، عبور است و رد شدن.
لیلی سخت است و دور از دسترس.
لیلی زندگی است ، زیستن از نوعی دیگر..
شیطان گفت:لیلی تنها یک اتفاق است، بنشین تا اتفاق
بیفتد.
لیلی آسودگی ست.خیالی ست خوش.
لیلی ماندن است و فرو در خویش رفتن.
لیلی ساده است و همین جا دم دست است....
واین چنین دنیا پر شد از لیلی های ساده ی اینجایی
، لیلی های نزدیک لحظه ای.
برروی بوم زندگی هر چیز میخواهی بکش ،
زیبا و زشتش پای توست
تقدیر را باور نکن ،
تصویر اگر زیبا نبود ... نقاش خوبی نیستی از نو دوباره رسم کن ،
تصویر را باور نکن ،
خالق تو را شاد آفرید ؛ آزاد آزاد آفرید ،
پـــــــــــرواز کن تا آرزو ، زنجیر را باور نکن!
امام صادق (ع)
پنجم که جامع همه ی این چیزهاست٬ آرامش است.
منبع : البحار٧٣/١۵٨
کجایی ؟
تو آسمونو نگاه کنم یا روی زمین دنبالت بگردم ؟
کجارو باید نگاه کنم ؟
؟
ولد خلقنا الأنسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید
ما انسان را خلق کرده ایم و از وساوس نفس او کاملا آگاهیم و ما از رگ گردن او به او نزدیک تریم.
کتابــ قانون / سوره ق / آیه 16
پس با این آیه معلومه که تا سر حد مرگــ به من نزدیکی !
پس فکر کنم اگه آروم و بی صدا هم باهات صحبت کنم ، متوجه بشی ؛ شایدم اگه حتی باهات صحبت هم نکنم و فقط فکر کنم بازم متوجه میشی
چه خوب ...
ولی دلم میخواد الان فریـــــــــــــاد بزنم و
آروم بگم :
خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا سپاســــــــــــــــــــــــــــــــ تو راستـــــــــــــــــــــــ
باید نماز شکر به جا آورم ...
یکم برگردیم به عقبــ ... چندتاپست قبلتر به تاریخ 23/1/90 !
چه ماجرای زیباو دلنشینی بود و هستـ ... یادش بخیر اونروز چه حسی داشتم چه حس والایی بود
خدایا عمیقا سپاســــ
چند لحظه پیش داشتم مثل همیشه به آسمون نگاه میکردم و فکر میکردم ؛ عاشق این لحظاتم (اینکه به آسمون نگاه کنم و فکر کنم) ؛ فکر کردم و فکر کردم و فکر کردم چیزه جالبی به ذهنم رسید مینویسم که خاطرم بمونه مینویسم که برام ماندگار بشه می نویسم شاید روزی مرا نجات بده
بگو ببینم !
وقتی یه چیزی (مثلا کیف پولت که برات باارزشه) رو گم میکنی ، چکار میکنی ؟!
.
.
.
خب طبیعتا اینقدر میگردی تا پیداش کنی ! بدونه اینکه حتی فکر کنی ! فقط هی میگردی
ولی پیداش نمیکنی !
.
.
.
بعد چیکار میکنی ؟!
.
.
.
درعین اینکه خیلی ناراحتی ، ناچارا میشینی یه گوشه ای و یکم به عقب برمیگردی ، فکر میکنی که ببینی کجاها رفتی ؟ چکارا کردی ؟ خلاصه اینقدر به کارهایی که انجام دادی فکر میکنی تا یه چیزی به ذهنت برسه که شما رو به کیف پولت نزدیک کنه !
.
.
.
در حقیقت شما فراموش کردی که کیف پولت رو کجا گذاشتی یا شاید اینکه اون رو ناخواسته گم کردی ! به همین خاطر برای پیدا کردنش ، فکر میکنی ، و گذشته ات را مرور میکنی
.
.
.
حالا یه سوال !
.
.
.
به نظرت برای چی به ما میگن "انسان" ؟
.
.
.
اصلا "انسان" یعنی چی؟
.
.
.
مگه جز اینه که معنیش میشه "فراموشکار" ؟
.
.
.
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
.
.
.
جریان چیه ؟!
.
.
.
یعنی ما چه چیزی رو فراموش کردیم و یا فراموش میکنیم که اسممون رو گذاشتن "فراموشکار" ؟
.
.
.
هر چی هست حتما باید چیزه مهمی باشه ! که اصلا بهمون میگن "انسان!!!"
اسم هممون رو گذاشتن " فراموشــــــــــــکار " !
.
.
.
بله ، قبول دارم که فراموشکارم ؛ و چیزه مهمی رو مدام دارم فراموش میکنم !!!
انگار از یه کیف پولم خیلی باارزشتره ! چون با این نام صدام میکنن !
مثلا میگن : سلام فراموشکار ، خوبی فراموشکار ؟ چه خبر فراموشکار ؟
!
!
!
در یک کلام
وجود پاک و مقدس الهی (خداوند حکیم)
همان کس که این نام را بر من نهاد (انسان)
بله ...
ما خداوند رو فراموش میکنیم ، ما نیمه ی گمشده ی خودمون رو فراموش میکنیم ، و گاه بی آنکه به آن فکر کنیم به دنبال آن هستیم !
کافیستــ کمی به عقب برگردیم ، جاهایی که رفتیم ، کارهایی که کردیم را مرور کنیم
و ببینیم کجاها خداوند را جا گذاشتیم ، کجاها خداوند را گم کردیم ، کجاها خداوند را فراموش کردیم !
حتم داشته باش !
اگر به عقب برگردی و به اعمالت نظاره کنی ، او را خواهی یافت
مراقب باش !
اگر او را یافتی آنچنان در نگهداری او کوشا باشی ، که مبادا دو مرتبه او را از دست بدهی !
پس بیا !
تلاش کنیم برای اینکه انسان نباشیـــــــــــــم ...
بیا کاری کنیم غرق در وجود لایتناهی او گردیم ، با او یکی شویم چرا که من و تو هر کدام تکه هایی از خداییم که آن را گم کرده ایم و هر روز برای یافتن او در حسرتیم
ادامه مطلب ...
خدایا شـــــــــــــــــــــکر
دوستت دارم خداوند
آرام تر از همیشه ،
با انگیزه تر از همیشه ،
شاد تر از همیشه ،
با اعتقادتر از همیشه ،
عاشق تر از همیشه ،
زیبا تر از همیشه
زندگی میکنم و پیش میروم
پیش میروم
به سوی تو
به سوی موفقیت
به سوی شادی ها
به سوی نادیده ها
به سوی آینده
به سوی بهترین ها
به سوی زیباترین ها
به سوی حقیقت
به سوی آرامش
به وجودت ایمان دارم بهترینم
من بدترین آدم روی زمینم
میدانم که :
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
که آدمی در، خسران است . کتاب قانون/سوره العصر/آیه 2
و اما پس از ندامت چنین آیه ای بر تو خواهد آمد
ولی یادت باشه که :
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
مگر آنها که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و یکدیگر را به حق سفارش کردند ویکدیگر را به صبر سفارش کردند . کتاب قانون / سوره العصر / آیه 3
گناه تا به کی ؟
پدر و مادرت را تکریم کن
داشتن عادات غذایی صحیح
و توجه به زمان خوابیدن و استراحت برای حفظ سلامت بدن مهم است تا بتواند مواد مغذی
را جذب و مواد زائد را دفع کند.
برای سالم زیستن، باید خواب راحت و آرامی داشته باشیم.
به موارد زیر دقت کنید تا اهمیت خوابیدن برای شما روشن گردد:
ساعت 9 تا 11 شب: زمانی است برای از بین بردن مواد سمی و غیر ضروری که این عملیات توسط آنتی اکسیدان ها انجام می شود.
در این ساعت بهتر است بدن در حال آرامش باشد. در غیر این صورت اثر منفی بر روی
سلامتی خود گذاشته اید.
ساعت 11 تا 1 شب: عملیات از بین بردن مواد
سمی در کبد ادامه دارد و شما باید در خواب عمیق باشید.
ساعت 1 تا 3 نیمه شب: عملیات سم زدایی در
کیسه صفرا ، در طی یک خواب عمیق به طور مناسب انجام می شود.
ساعت 3 تا 5 صبح: عملیات از بین بردن مواد
سمی در ریه اتفاق می افتد.
بعضی مواقع دیده شده که افراد در این زمان، سرفه شدید یا عطسه می کنند.
ساعت 5 تا 7 صبح: این عملیات در روده بزرگ
صورت می گیرد، لذا می توانید آن را دفع کنید.
ساعت 7 تا 9 صبح: جذب مواد مغذی صورت می
گیرد، پس بهتر است صبحانه بخورید.
افرادی که بیمار می باشند، بهتر است صبحانه را در ساعت 6 و 30 دقیقه میل کنند.
کسانی که می خواهند تناسب اندام داشته باشند، بهترین ساعت صرف صبحانه برای آنها،
ساعت 7 و 30 دقیقه می باشد و کسانی که اصلا صبحانه نمی خورند، بهتر است عادت خود
را تغییر دهند و در ساعت 9 تا 10 صبح صبحانه بخورند.
دیر خوابیدن و دیر بلند شدن از خواب، باعث می شود مواد سمی از بدن دفع نشوند.
از نصفه های شب تا ساعت 4 صبح، مغز استخوان عملیات خون سازی را انجام می دهد.
در ایام تعطیل، بسیاری افراد تا دیر وقت بیدار می مانند و بعد از اتمام تعطیلات،
با خستگی به سر کار می روند، چون اعمال بدنشان دچار سردرگمی شده است و نمی داند چه
باید انجام دهد.
پس همیشه، زود بخوابید و خواب آرامی داشته باشید
4: تا هنگامی که مُرده شیطان را ندیده ای ، از مکرش ایمن و آسوده خاطر نباش .
متاسفانه منبعش رو نمیدونستم هر کی میدونه لطف کنه بگه
کلمه ها و اندیشه ها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگی مان شکل می دهند. ما می توانیم با استفاده از کلمه ها و اصطلاح های مثبت ، انرژی مثبت را بین همه پخش کنیم.برای مثال ما می تونیم از جایگزین های زیر در صحبت هایمون استفاده کنیم :
به
جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبودبه جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت
به جای دستت درد نکنه ؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی
به جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم : از این که وقت خود را در اختیار
من گذاشتیدمتشکرم
به
جای گرفتارم؛ بگوییم : در فرصت مناسب با شما خواهم
بود
به جای دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟
به جای خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده
به جای قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شما
به جای شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه
به جای فقیر هستم؛بگوییم : ثروت کمی دارم
به جای بد نیستم؛ بگوییم : خوب هستم
به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست
به جای مشکل دارم؛ بگوییم : مسئله دارم
به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود
به جای فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه
به جای من مریض و غمگین نیستم؛ بگوییم : من سالم و با نشاط هستم
به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها
ببینم
به جای جملاتی از جمله “چقدر چاق شدی؟“، “چقدر لاغر شدی؟“، “چقدر خسته به نظر میآیی؟“، “چرا موهات را این قدر کوتاه کردی؟“، “چرا ریشت را بلند کردی؟“، “چراتوهمی؟“، “چرا رنگت پریده؟“، “چرا تلفن نکردی؟“، “چرا حال مرا نپرسیدی؟” و …. بگوییم” :سلام به روی ماهت“، “چقدر خوشحال شدم تو را دیدم“، ” همیشه در قلب من هستی” و…
چی بنویسم ؟ از کجا شروع کنم ؟ بغض بزرگی جلوی گریه هام رو گرفته آروم گریه میکنم و احساساتم رو روی کاغذ پیاده میکنم تا کسی چیزی نفهمه مطمئنم اگه تنها بودم زار زار گریه میکردم از این حقیقتی که پر واضح بود ولی الآن آن را فهمیدم !
و باز اشک میریزم لحظه ای درنگ میکنم و صبر . تا کمی آرام گیرم
ولی سخت است ؛ سخت است بزرگترین نکته ی جهان را بفهمی و آرام باشی ، آرام بمانی
سخت است . هنوز آرام نگرفتم و همچنان اشک میریزم .
وبلاخره کمی آرام شدم تا چند خطی بنویسم
مادرم میگوید "حس میگیری" ! ؛ خوب میدانم منظور او چیست ولی او نمیداند درون "من" که یک "انسانم" یک "خلقت خدا" موجودی که از آن "خلیفه الله" یاد شده ؛ او نمیداند که درمن چه غوغایی بپاست !
اونمیداند؛
چندی پیش دعایی برایش کردم که "کاش برای چند لحظه مرا درک میکردی" کاش برای چند لحظه آدمی خود را جای آدمی تصور میکرد
لحظه ی دیدار با تکه ی گمشده ی بود و نبودم است ...
باید بروم
وبا کمال میل می روم
یاعلی
آمدم تا بگویم
آمدم تا فریاد بزنم
و این است آن تلنگر خدایی ؛
مدتی است دغدغه ی حفظ کلام حق را دارم به همین منظور "کتاب آموزش حفظ قرآن "نوشته ی استاد شهریار پرهیزکار را میخواندم چند صفحه ای خواندم از مزایای حفظ قرآن نوشته بود از احادیث و روایات ائمه ی اطهار و پیامبر عزیز ، قشنگ بودند ؛
پیامبر (ص) : تعداد درجات بهشت مطابق تعداد آیات قرآن است پس هنگامیکه حامل قرآن داخل بهشت میگردد به او گفته میشود بخوان و بالا برو که برای هر آیه ای درجه ای است بنابراین بالاتر از حافظ قرآن (که به جهت عمل نمودن به قرآن لیاقت ورود به بهشت را پیدا کرده) درجه ای نیست .
پیامبر(ص): کسی که قرآن را از حفظ تلاوت کند و سپس گمان برد که خداوند متعال او را نمی آمرزد ، او در حقیقت از کسانیست که آیات خدا را به تمسخر واستهزاء گرفته است
تا اینکه به آیاتی از قرآن در این کتاب برخورد کردم
وهذا ذکر مبارک انزلناه ... انبیاء – 50
الا بذکر الله تطمئن القلوب ... رعد – 28
ومن اعرض من ذکری فان له معیشه ضنکا... طه – 124
واژه ی ذکر توجه مرا به خودش معطوف کرد به معانی آیات دقت کردم دوباره سراغ لفظ عربی آن رفتم چند بار نگاهم به واژه ی ذکر معطوف شد و یکباره یادم به خودم افتاد آن موقع که واژه ی انسان را زیر نظر داشتم آن موقع که ریشه ی نسی را بررسی میکردم معنی آن "فراموشی - فراموشکار" به ذهنم آمد نگاهم به واژه ی ذکر قفل شده بود و در ذهن واژه ی انسان و معنی آن را مدام مرور میکردم ، حس عجیبی داشتم ، حس والایی بود ، حس میکردم رازی رو فهمیدم راز پرواضحی که پیش رویم بود اما تا به آن موقع آن را درک نکرده بودم به هر نحوی سعی کردم به مادرم حسم را بگویم
پس به او گفتم :
حس میکنم ریشه ی تمام مشکلات جهانیان را فهمیدم !
مادرم گفت : منظورت چیه ؟
گفتم (با بغض و درنگ) : مقابل سیاهی چیست ؟ ... گفت سفیدی
مقابل پایین چیست؟ گفت بالا
مقابل تاریکی چیست؟ گفت نور
مقابل زن ؟ مرد
چپ ؟ راست
خوبی ؟ بدی
زشتی ؟ زیبایی
هستی ؟ نیستی
و در آخر گفتم مقابل "فراموشی" چیست ؟
؟
مقابل "فراموشی" چیزی نیست جز" یاد "
مقابل نسی چیزی نیست جز ذکر
که نسی همان انسان است که فراموشکار است و ریشه ی همه ی مشکلات بشری "انسان بودن" اوست!
او (انسان) مدام خداوند را فراموش میکند و مرتکب گناه میشود . در مقابل او ذکری نهاده شده که با آن انسان دیگر انسان نیست و پازل کامل خواهد شد
آن ذکر چیزی نیست جز
... کلام حق ...
وهذا ذکر مبارک انزلناه ... انبیاء – 50